سلام به همگی..........
حال شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟امیدوارم از این وب تا اینجای کار خوشتون اودمده باشه ......
واقعا از نظرای خوبتون و لطفتون به این وب یک دنیا ممنون.......
تو نظر سنجی دیدم که یه تعدادی گفته بودن لازم به یه مقدار تغییرات داره......
به روی چشم شما دستور بفرمایید ما به دیده منت پذیراییم
بازم از همه دوستای گل که منو همیشه تو ساخت بهتر و بهتر این وب حمایت میکنن
ممنونم ، دست گلتون درد نکنه
.
.
نمیدانم چرا خستگی مرا پایانی نیست !
چرا انتظارم را فرجی نیست !
چرا سکوتم را شنونده ای نیست !
چرا نگاهم را بیننده ای نیست !
چرا شکستگی ام را جبّاری نیست !
خسته شده ام ازاین همه خستگی !
ازاین همه درخود سوختن !
ازاین همه درد درخود فروخوردن !
ازاین همه فریاد زدن با سکوت وخاموشی !
ازاین همه خو گرفتن باخود !
خستگی ام خستگی بیزاری نیست ، خستگی شکوه نیست، خستگی ناله و فغان نیست،
خستگی ام نشانه ی از پا درآمدگی نیست،این خستگی مرا به فنا می کشاند اگر همدمی نیابم،
اگر آشنایی درد آشنا، آشنایم نشود ومرا با خود نیامیزد !!!
اما کجاست آنکه بتواند آشنای این "شمعِ" پرسوز وگداز گردد؟
کجاست آنکه تواند گرمایِ جانسوز مرا تحمل کند؟ به گمانم خیالِ پیداکردنِ
چنین رفیقِ راهی، هوسی باطل و خیالی خام باشد !!
به قول شاعر:« توقع از رفیق و مونس و همدم قدیمی شد »
بنازم ! مرحبا ! آفرین براین کلام زیبایت ای شاعر !
باید دهانت را بوسه باران کرد براین شعرت !
معلوم است خوب مردم این زمانه را شناخته ای !
بی وفائی یشان بارها تارو پودِ قلبِ عاشقت را از هم گسسته است، خوب شناخته ای، آفرین !
من هم باتو موافقم،. دراین زمانه یِ پرهیاهویِ تو خالی،
هرکس به فکرِ خود است وعشق خود، نه !
حتی نه عشقِ خود، که عشقِ خود راهم از سرِ غرور،
بافریب لگدمال می کنند، تابازهم به خود رسیده باشند... .